من روز 16 دی به مقصد مشهد راه افتادم و صبح 17 ام دی ساعت 7 رسیدم به مشهد یه راست رفتم حرم و یه زیارت جانانه داشتم و خلاصه حال خوشی بر من مستولی شد. تا ظهرش رسیدم به زادگاهم و همه سورپزایز شدند و جیغ و دست و هوراااااااااااا شبش رفتیم تولد آبجی بزرگه و دیدن سونیای یه ماهه که گوگوری مگوری شده بود حسابی ..........ماشالله ماشالله فرداش عروسی دختر عمه ام بود و همه رو دیدم و خیلی قر دادم. روز بعد رفتم شهر همسری و شبش که شب تولدم بود گفتم خدایا حتی اگه هیچکی تولدمو یادش نباشه ناراحت نمی شم خودت کادوی تولدمو بده. صبح تولدم بیدار شدم دوست عزیزم زهرا که همشهریه همسریه و پارسال با هم بارداری ناموفق داشتیم اس داده بود کجائی؟تولدت مبارک بیا...